شنیدن کی بود مانند دیدن

بعد از مدت ها فرصتی پیش اومد تا فارغ از کار و مسائل همیشگی و به همت و اجبار خانواده به تماشای مرده شور برم. برای شروع بگم که بد نبود. مخصوصا استفاده از فضایی که تا به حال در کارهای یزد انجام نشده بود. از همینجا می تونم بگم کار اجرای دکورش عالی بود. اما نمی دونم چرا نویسنده کار اصرار زیادی به استفاده از جمله گ ه خوردن داشت. نمی خوام مدعی فرهنگ باشم ولی اگر تئاتر یک کار هنری و فرهنگی است چرا اینچنین دیالوگ های باید ردو بدل بشه.شاید هم به خاطر اینه که ذات تئاتر اینطور هست که رک حرف می زنه. بخونید اینطوری : بازیگر مرد:بگو گ ه خوردم،بازیگرزن بعد از کمی انکار از گفتن: گ ه خوردم و دوباره بازیگر مرد: نوش جون، دور دهنت هم پاک کن. جالب اینجا بود که در پایان، کارگردان کار از عدم عقد قرارداد مسوولین صحبت می کرد،برام خیلی جالب هست بدونم مسوولین این کار رو دیده اند یا نه.
وصله: از همه دوستان به خاطر نقل قول کامل دیالوگ ها عذرخواهی می کنم.

خاطرات...

به لطف یکی از دوستان قدیمی سری به روزنامه های قدیمی ام زدم،مرور خاطرات کمی آزرده و کمی خوشحالم کرد.آزردگی از جهت پایان یافتن آن روزها و خوشحالی از جهت ایفای نقشی قابل قبول برای ثبت وقایع چندین سال اخیر یزد.
با ورق خوردن روزنامه ها خاطرات هم ورق خورد،خاطراتی که تکرار شدنی نیست.

بی رمق

نمی دونم، این روز های پایان سال داره به اندازه همه روزهای سال تلافی می کنه، روز های خشن،بی مروت و بدجنس.حالا که اینجور شد دوستش ندارم .راستی سال آینده سال ببر هست تا یادم نرفته بگم ببری باشی ببرم،آهو باشی آهوتم.

وصله:
تو این وانفسا خبری شنیدم ، برام جالب بود
از دوستان حرفه ای خودم عذرخواهی می کنم که خبرش زرده.

درباب پیروزی

اولین و به عبارتی دیگر ششمین شماره ویژه نامه پیروزی در استان یزد منتشر شد. تا قبل ، بدین صورت بود که مصطفی ارکان آن را منتشر می کرد ولی از شماره ششم او تنها حکم سرپرست نشریه را دارد ، و تمامی کارهای انتشار آن را با کمک دوستان دیگر انجام می دهم. نمی دانم در این اوضای وانفسا فایده ای خواهد داشت یا نه ولی آنچه هست اینکه شور و شوق روزنامه نگاری هنوز ار سرمان نپریده واین جای شکر بسیار دارد. دوست خوبم مسعود بیکس ، مدیر اجرائی پروژه انتشار پیروزی است ، خودم هم سردبیر .
به هر حال ، عده ای از انتشار شماره ششم پیروزی خوشحال شدند و عده ای هم بسیار ناراحت ، از آنانی که خوشحال شدند ، ممنونم و به آنهایی که ناراحت شدند هم می گویم ، صبر پیشه کنند.
آمده ایم تا باشیم برای همیشه تا بتوانیم دستی بر درد این اجتماع فرهنگی با سیاستی مدارا بکشیم تا مانند ورزشی ها محبوب باشیم.نمی دانم در انتها درباب این پیروزی چیزی دیگری هست که بگویم یا نه ولی آنچه به ذهنم می رسد اینکه منتظر نقد های شما و مطالب ارزنده شما هستیم.
پی نوشت: سعی داریم شماره هفتم پیروزی را در روز چهارشنبه منتشر کنیم ، ولی اگر نشد کمی صبر کنید ، شاید مشکلی پیش آمده باشد.

شوق را بسیار سپاس!

سال هاست همه خاتم را می شناسند ، شناختن بدان جهت که بود ، هردم از آن نفسی بر می آمد و هر ساله از آن تقدیر می شد. یادم است در سال پیش نه در سال پیش تر از آن خاتم یزد تعطیل بود و کلانتری همان استاندار دولت هشتم، در روز مراسم ۱۷ مرداد از آن به نیکی یاد کرد و گفت ای کاش خاتم باشد.
این ها به کنار که مطمئنا امسال هیچ کس از خاتم دم بر نمی آورد ، دم بر نیاوردن از خاتمی که ، دیگر نیست ، و شاید هم نخواهد بود ولی آیا هیچ کس به یاد آنهایی هستند که خاتم را با دم دمه ها ، زمزمه ها و دغدغه های خود جان می دادند ، آیا یادی خواهد شد . بگذار خودم پاسخ دهم ؛ نه ، نه ای ، به بلندای دیوار حاشا.
جدا از این ها هیچ کس جستجو نکرد که بداند آن دم دمه ها ، آن دغدغه ها و آن زمزمه ها کجا رفتند وچه کردند ، هیچ کس ، آری تو-شمایی- که ادعای استاندار شدن داری ، و آری تو-شمایی- که استاندار سابق بودی و تو ، -شمایی- که سرپرست فعلی استانداری هستی .نیازی نبود ، ملالی نبود و نیست ، عشقی است ، از سر تا پای جان.
آری همه گان می نشینیم تقدیر از دیگران را ، تقدیر از آنانی که با نام خاتم به تشویق می نگاریمیشان، در سال
۸۵ و اوایل ۸۶ قلم فرسودیم و حال نیست خانه ای بر سر ما تا در جواب نامه ای از برادر کوچک شما که دیگر می گویند او کاره ای نیست ، دو اسم از ۱۰ اسم خاتمیان را گزارش دهد. باز دمت گرم شوق ، گویم سپاس بسیار برای تو.

استاد رفت

نمی دانم چه شد ولی رفت من به او می گویم استاد . مگر حتما باید دانشگاه بروی تا استاد داشته باشی ، نه ! من بدون دانشگاه استادی داشتم که آنچه در دانشگاه می آموزند بیشتر آموختم .
رضا حقیت نژاد را می گویم ، این اواخر بهش می گفتم آقا رضا ، رابطه کاری ما به رابطه دوستی تبدیل شده بود ، باید اعتراف کنم اگر در زمانی  در این رشته به جایی برسم فقط به خاطر اوست . به خاطر او بود که به من و نفرات دیگر پرو بال گرفتند تا جامعه مطبوعات یزد از رکود خارج شود . هیچکس نباید و نمی تواند انکار کند .
آقا رضا به گردن مطبوعات یزد حق دارد و خواهد داشت. اگر عمری بود و زندگی باقی تلاش می کنم تا از اندیشه هایش در راهی که دارم استفاده کنم . اندیشه هایی که می تواند از هر آدمی یک خبرنگار ، یک روزنامه نگار بسازد . آقا رضا رفت تا بعد ها ما بفهیم که چه کردیم . چه کردیم با یک نفری که دلش برای یک عده جوون یزدی سوخت و برایشان تلاش کرد. آقا رضا یک استاد بود یک استاد تمام عیار . شاید هیچ وقت نتوانم زحماتش را جبران کنم ولی سخت تلاش می کنم تا زحماتش به هدر نرود. بسیار تلاش کردم تا نرود ولی رفت. چون به نظر حودش باید می رفت.
پی نوشت : ادامه انتشار روزنامه خاتم در هاله ای از ابهام قرار دارد. ابهامی که ممکن است به یقین تبدیل شود. یقینی که جمعی یک دست را از هم می پاشاند.