میم مثل مادر
مادر ، برای همیشه اینگونه است،مساوی با بهشت و اما بهشتی که نمی توانیم درکی از آن داشته باشیم چه سود ، پس مادری را پیش چشمان خود می بینیم که نمی توانیم درکی کامل را از آن به تصویر بکشیم . تصویری یا تصاویری که مادری فرزندش را در آغوش گرفته و می بوسد و دستی بر سر می کشد.
مادر در سالی که گذشت اندوه بسیار را به خاطر من کشیدی ، سال های سال پسرت را بزرگ کردی و در یک روز به نظاره نشستی تا پاهای شکسته اش را در بغل گیری و در پس ستون های گچی بگریی تا من اشکانت را ز غم خانه نشینی و سکونم ، هرگز نبینم. ولی من دیدم ، دیدم شب ها انگشتانت دانه های تسبیح را می چرخاند. چرخاندن دانه های تسبیحی به قیمت آرزوی سلامتی من. من دیدم تو شکسته شدی ، تو پیر شدی و رنج کشیدی ، رنجی از خانه نشینی من و درد شبانه من . مادرم من دیدم ، دیدم که به خود نشستی و در خود فرورفتی و هیچ نگفتی.
مادر برای امروز می گویم روزت مبارک ولی برای آن همه روزی که تو سخت گذراندی بگویم چه؟
فرزاد فیضی، متولد بیست و سومین روز تیرماه 1366 در یزد،علاقه مند به نوشتن و حرف زدن.