داستان وبلاگ نویسی من هم شده داستان رستم و سحراب
بگذریم!
چند وقتی هست احساس می کنم همه چیز عجیب غریب شده.کارها روال عادی که نه ولی غیر عادی هم طی نمی کنه.ته مطلب رو بگم من همیشه منتظر یه جرقه هستم.نمی دونم چرا این جرقه لعنتی زده نمیشه.
دارم کلافه میشم. منتظر باشید اگر جرقه زده شد حتما بهتون میگم.
وصله: دوستی دارم که اعتقادش اینه:
ای تو که دست رد به سینه ما زدی / برو،برو که به بختت لگد زدی