رابطه خاطرات و رطب

۱ اینکه پای پدر بزرگ و یا مادربزرگ بنشینی و خاطرات قدیم را گوش خیلی جالب است ولی نمی دانم یکباره چه می شود که در پس خنده های بلند بلند از کار های جالب قدیمی ها دل نگران و آشفته حال می شوی ،‌شايد حالا ديگر نظرت درباره افراد مورد بحث عوض شده باشد ،‌نمي شود كاري كرد. روزگار قديم كه تفاوت هاي بسياري با حال داشته و به هيچ عنوان قابل درك براي من امروزي نيست.
تازه جالب تر آنكه انسان ها وقتي همه خوشي هاي زندگي خويش را تجربه مي كنند ،‌به اين فكر مي رسند  كه وقت آن رسيده تا دست به سوي پروردگار ئراز كنند و به قول معروف توبه كنند . اما جاب است همواره انسان ها با گذشته خود زندگي مي كنند وجالب آنكه ثانيه به ثانيه در پي مخفي نمودن آن هستند وتازه به من و تو جوان هم نصيحت مي كنند كه اينچنين و آنچنان باش.
۲ بايكي از اساتيد دانشگاه يزد كه اتفاقا عضو هيئت علمي هم هست در رابطه با تهاجم فرهنگي و خوبي و بدي آمريكا و انگليس بحثمان شد ، اين استاد محترم كه سال هاي سال را در كشور مثل انگليس و شهري مثل لندن گذرانده بود ادعا داشت كه در كشوري مثل ايران مردم حق استفاده از ماهواره ، فيلم هاي زيرنويس فارسي هاليوود وخيلي چيز هاي را ندارند و اين ها همه توطئه هاي آمريكا وانگليس در ايران است و طوري نشان داد كه اين دو كشور جزو بدترين و فاسد ترين كشور ها هستند.نمي دانم فرصت نشد از او اين سوال را بپرسم كه آيا او در همه سالهايي كه در اين كشور بوده است فقط به فكر درس خواندن و كارهاي اينچنيني بوده است آيا هيچ موقع به سينما نرفته ،‌آيا هيچ موقع به.... نرفته ،‌آيا با چشمان بسته در خيابان را مي رفته و خيلي آيا هاي ديگه.
نمي دانم چرا رطب خورده منع رطب مي كند!!

تابلوهایی برای خالی نبودن عریضه

عجب ابتکاری و عجب خلاقیتی ،‌شوراي شهر سوم به همراه سازمان هاي وابسته اش بس در تكاپوي جدي افتاده ،‌ تامين كسري بودجه از راه عوارض بر تابلوهاي مغازه دار ها و از اين دست كار ها ،‌البته نه به اين بهانه كه به دليل زيبا سازي شهر و اينگونه مسائل ،‌بهتر است كار نداشته باشيم كه عضوي از اعضاي شوراي شهر به جهت تبليغات براي موسسه خود به جاي استند هاي تبليغاتي از داربست فلزي استفاده مي كند .
به هر حال اينكه قانون در جاي جاي اين شهر يكسان است بر همگان پرواضح است ولي اينكه جديدا به ابتكار سازمان ترافیک شهرداری براي سهولت آدرس يابي ،تابلوهایی در شهر نصب شده كاري بس جالب است .البته تابلوهايي كه بيشتر برای خالی نبودن عریضه است ، تابلوهايي با ابعاد بزرگ وبا رنگ هايي كه شايد در انتخاب آنها مي شد دقت بهتري كرد توجه همه را به خود جلب كرده است. در ضمن نحوه نصب و مكان هاي نصب شده آسيب شديدي به زيباسازي ميادين و پياده روهاي شهر وارد كرده است كه شايد قابل جبران نباشد.

پي نوشت:در بسياري از موارد مكان هاي نصب شده اشتباه بوده و متوليان امر نيز به اين موضوع پي برده اند و مكان را تغيير داده اند كه پاي هاي بريده شده نماي بدي را بوجود آورده است ،‌ شايد ابتكار چنين زيباسازي هايي از شهرداري يزد دور از انتظار نباشد.

برگشت

اصلا جالب نخواهد بود ، رفتن و دائم برگشتن ،‌ شده است جز ذات وبلاگ نويسي ،‌اصلا همين رفت وبرگشت هاست كه جان دوباره آدم را تازه مي كند ،‌مهم آن است كه رفتن تا برگشتي فرجي باشد همچون ستوني تا ستون ديگر ،‌حال فقط براي گفتن اين چند خط آمدم و اين اينكه هر روز به روز چون ديروز خواهم بود.

تو می آیی ...

سلامی که تو این هوای سرد زمستونی که داره پدر همه رو در می آره ، کمکی گرمه، اومدم تا سرپوشی بذارم برای نبودم. به هر حال الان که هستم برای نبودن دلیل خاصی ندارم و برای بودن ، اما یک دلیل .دلیلش که حالا باشه برای بعد ...
"شاید زندگی دوباره شروع شده باشد تا با آنچه از قبل می دانی و تو را آزرده می کند زندگی کنی و بگویم من همچنان هستم تا بگویم هستم تا دوباره برگردی تا نشانت دهم که ایستادم ، مردم وزنده شدم اما خود را نباختم ، سخنانم تمامی حرفی و تنها و تنها و باز هم به یک دلیل .
دستانم را عاجزانه به بالا می برم تا شاید تو بیایی و آری که اما منتظرم برای روزی که می آیی و روزی که به استقبالت ..."

خوش گذشت

امروز ( جمعه ) برای اولین بار همه خبرنگارها دور هم جمع شدند و در یک جمع صمیمی با هم تفریح کردند، صبحانه و ناهار خورند.البته یکسری ها هم نیامده بودند ، گناه یا اجرش با خودشان ما که رفتیم و بهمان خوش گذشت ، پس چیز دیگری مهم نیست . اما تا یادم نرفته از شهرام نارگارنی تشکر کنم فقط به خاطر حرص هایی که برای همه و بخصوص من خورد.برای اولین بار یک صدا شده بودیم. من یکی که فهمیدم اگر باهم باشیم قرار نیست بلاهایی که تا حالا سرمان آومده دوباره هم بیاد.
البته تو این مراسم نفرات غیر خبرنگار هم بودند ، روابط عمومی استانداری به همراه خانواده اش ، روابط عمومی تربیت بدنی و البته دبیر خانه مطبوعات ، به هر حال این جوری بهتون بگویم که خیلی که نه بیشتر از خیلی خوش گذشت.
حمید دهقان از ایسنا ، شهرام نارگانی از نسیم یزد ، احمد مدد از ایسنا ، حسین دلدلزاده از خبرورزشی، سعید صادقی مقدم از ایرنا ، دوستی که اسم کوچیکش را نمی دونم - فصیحی- از بشارت نو ، علی محمد میرحسینی از ارمغان یزد و دوستانی مثل کاظم زاده که بازم اسم کوچیکش رو نمی دونم و ... همه باهم بودیم تا این روز گذشت.

پی نوشت:پیشنهاد می کنم یکی از خانم هایی که وبلاگ داره اسامی خانم هارو هم بنویسه .

...

عيد مبارك

تصویر روز / شورای حل اختلاف

وقتی اختلاف ها حل می شود
آزادی موتورسیکلت ، گفتند ساعت ۲ پست مرکزی برو شورای حل اختلاف تا پرونده تکمیل شود. از ۲ تا ۴ کسی نیست تا اختلافمان را حل کند ، منظورم همین جریمه کردن است . یک دفعه داد می زنند ، دم درب نامه هارا امضا می کنند ، تا خودم را به دم درب می رسونم اختلاف نزدیک به ۱۰ نفر حل شده است. امضا وجریمه ۹ هزار تومانی توسط مردی که از جلوی خودمان بارها در ساختمان رد شده بود و هیچ نگفته بود.درضمن با بداخلاقی آدرس شعبه دیگری را می داد واگر دوباره می پرسیدی داد سرت سر می داد.

دلتنگی

صدای بلندگو داره می گه ربنا نا نا . مردم همه سرعت گرفتن . انگار یک اتفاقی افتاده ، کنار یه شیرینی فروشی ام . نمی دونم چرا فروشنده بهم فقط بامیه نمی ده.
بلند گو تاکسی می گه الله اکبر الله اکبر ، روبروی پیاده رو مرد علیلی را می بینم که دوچرخه اش را با رکاب دستی را می دازه.اون داره خوشه انگور رو از پائین به بالا می خوره.
سفره افطاری که پهن و چهار نفر کنار اون نشستن ، یکی بابا ، یکی مامان ، یکی داداش و یکی خودت . نمی دونم، این تصویر الان ۱۵ روزه داره تکرار می شه.

پی نوشت:چند وقت پیش همین مراحل رو تکرار کردم ولی تا همین جا که رسید دوباره مربع قرمز رنگ پنجره رو زدم ولی الان اومدم تا دوباره بنویسم.

...

فقط همین : مهدی پاشازاده به تربیت یزد می پیوندد.

افتتاح خبرگزاری مهر

قراره تا چند روزه دیگه خبرگزاری مهر به طور رسمی افتتاح بشه ، با یک مراسمی که قرار است همه باشند ، همه آنهایی که یک جوری با خبر و خبرگزاری سرو کار دارند ؛  هنوز معلوم نیست کی باشه ولی مطمئنا تا آخر شهریور حتما این مراسم برگزار میشه . جزئیات بیشتر را در روزهای آینده خواهم نوشت . از الان خودتون رو آماده کنید تا در مراسم ما شرکت کنید.

یک عالمه آب!

رفته بودم بندرعباس و قشم ، عالی بود . رد شدن از یک عالمه آب و رسیدن به خشکی ، و جایی که از شدت گرما خیس آب می شدی ، اونقدر عرق می کردی که لباست رو انگار شسته بودن و خشک نشده تنت کرده بودی. درست مثل سونا و لی با این تفاوت که می شد اسمش رو سونای شهری گذاشت .ولی همین که وارد ساختمانی می شدی انگار وارد یخچال شده بودی ، کولر های گازی اونجا بیشترین کاربرد رو داشت و به همین خاطر تعرفه برق قشمی ها و بندری ها خیلی کمتر از ما یزدی بود . از اینها گذشته جای یه شهردار قدرتمند برای شهری مثل قشم خالی بود چون اون شهر خشک و بی آب ، سازندگی خیلی مشکله ولی به هر حال ما یزدی های که اینقدر از بی آبی داد می زنیم باید بریم قشم تا بفهمیم بی آبی چیه ، یا آب معدنی خوردن به جای آب لوله کشی چه مزه ای داره . به خدا ما تو نعمتیم . حالا هی داد بزنیم آب نداریم ، اونجا تو لوله آب ، آب زنگ زده بیرون می یومد و اگر زنگ زده هم نبود شور و کم بود . راستی الان بندر عباس هفتمین سال خشکسالی شو می گذرونه و هفت سال که بارون رو ندیده .
پی نوشت:از اونجا عکس های زیادی گرفتم ولی برای شروع این عکس که از ملوان های کشتی دریایی یا همان لنج است رو بروز کردم.

تصویر روز / تقدیر با اکراه

پی نوشت : عکس فوق از تقدیر مدیرکل حالا دیگر قدیمی تربیت بدنی استان یزد از سحر کرجی مدال آور المپیاد ایرانیان در ورزش های رزمی است ، نمی دانم چرا در عکس احمد کمالی زیاد خوشحال نیست و یا به عبارتی کمی ناراحت است ، صورت کمالی این موضوع را نشان می دهد.
پی نوشت ۲: روزی جناب مدیر کل از محل ورزش اسکیت بانوان بازدید می کند ، او خطاب به رئیس هیئت که حراست تربیت بدنی و همان طهماسبی خودمان باشد می گوید ، وضعیت بسیار نامطلوب است! که رئیس هیئت در جواب او می گوید ، جناب مدیرکل اگر می خواهید در ورزش باشید باید این چنین مواردی برایتان قابل حل باشد.به قول دوستی باشد که رستگار شویم.

چند تصویر

این صحنه های را ببینید!
- نبوی زاده را می بینیم که سوار بر ماشینش به همراه خانواده اش در راه رفتن به مقصد است ، او چهره ای دارد که نشان می دهد دل گیر است ، اما همین که از سر چهارراه فاطمیه دور می زد می شود رضایت را با کمی عصبانیت در چهره او دید.
- در مغازه ساندویچی ایستاده ام ، کودکی که ۱۰ ، ۱۲ سال دارد وکتاب دعا می فروشد می آید می گوید ، اندازه ۳۰۰ تومان ساندویچ می خوام.
- پیرمردی از پیاده رو رد می شود ، او دستش را بر روی پیشانیش گذاشته است و راه می رود.
- پسر جوانی را می بینم که دست همسرش را گرفته و با هم قدم می زنند ، آنها برای خرید لباس وارد مغازه ای شیک می شوند.
- ماشین آمبولانس رد می شود و صدای قرآن گوشم را پر می کند ، پسرجوانی از کوه پرت شده است و مرده است . او دوست من بود.
- فردی در حال دیدن اخبار است ، ساعت نه شب است که تلویزیون اعلام می کند ، محمد رضا فلاح زاده استاندار یزد شده است.

سین مثل سپک تاکرا

روزهایی که گذشت و وبلاگ بروز نبود برای مسافرتی جالب به ابهر زنجان رفته بودم . رفتن به ابهر زنجان بواسطه سرپرستی تیم سپک تاکرا یزد در رقابت های المپیاد ایرانیان.
روزهای خوبی بود ، از مشکلات رفت و آمد که بگذریم و ۱۴ ساعت در راه بودن . لحظات بدی نبود. در گروهی ۵ تیمی بودیم ، در صورتی که دیگر گروه ها ۴ تیمی بودند. همه بازی ها را باختیم البته با اختلاف های اندک ، با تیم هایی بازی کردیم که سال هاست این ورزش را تمرین می کنند ولی ما . دلیلش را البته و نه توجیح اش را مهدی علیزاده مربی تیم در گفتگو با مهر گفته است ، ولی لازم است بدانیم که ما عقب هستیم و این تنها نکته منفی این روز ها بود.
پی نوشت: تیم ما در راه برگشت ۱۸ ساعت در راه بود ، از ابهر به تهران ، از تهران به اصفهان به دلیل نبود بلیط و از اصفهان به یزد ، تازه همگی این ها با اتوبس بود ؛ البته اگر از خراب شدن اتوبوس اصفهان به یزد و جایگذین شدن اتوبوسی دیگر بگذریم.
پی نوشت۲:ورزش سپک تاکرا ورزشی است شبیه به والیبال اما با این تفاوت که در والیبال همه کاره دست است و در سپک تاکرا همه کاره پا و سر ، تیم یزد از نظر بازی با سر در این رقبالت ها از همه برتر بود.
پی نوشت۳:هکتور مربی فلیپینی سپک تاکرا ایران که مدتی هم در یزد بود ، بازی های تیم را نزدیک دید و در روز آخر بازی  ها به تیم یزد گفت : انتظار نداشتم در این سطح حاضر شوید و برای او بسیار جالب بود که توانستیم چنین بازی هایی را ارائه کنیم. نمی دونم باید امیدوار باشیم یا ناراحت.

چند نکته ضروری

مدتي است مطلب ننوشتم مهمترين دليلش اينبود كه فرصت مقتضي پيش نيامد گرچه مشكل سيستمم هم در چند روزي مزيد برعلت شده بود ميدانستم خيلي ها ميگويند اين هم تعطيل شد . اما بايد بگويم كه بازهم اگر خدا بخواهد خواهم نوشت ديشب جلسه اي طولاني داشتيم قبل از شروع جلسه مطلبي كه در يكي از ويژه نامه هاي يزد چاپ شده بود وفقط يك نسخه اش را يكي از اعضا آورده بود دست به دست مي شد چون در باره هر 9 نفر مطلبي نوشته بود وبه قول خودش كالبد شكافي كرده بود بعد از جلسه فرصتي شد تا تمام آن را كه كم هم نبود بخوانم در باره خودم مطالبي نوشته بود كه فهميدم نويسنده خيلي ناشي گري درآورده وهنوز تحليل بلد نيست البته شايد به خاطر سن كمي كه دارد باشد (البته با اين سن كمش بايد تحسين گفت كه يك نو ..... جوان هم خود را در جرگه نويسندگي واينگونه چيزها وارد كند ) خلاصه همه اعضا پس از خواندن لبخندي مي زدند .... انشا ء الله اين نويسنده هم موفق باشد وآنچه كه نوشته را خودش هم برسد بخواند وتحليل كند....

مطلب فوق در وبلاگ عضور شورای شهر یزد درج شده است و اما چند نکته که به نظر ضروری آمد :
۱-جناب آقای مطهریان ، شاید یکی از گفتار هایی که همیشه شما روحانیون بر روی منبر ادا می کنید که امام علی گفته نگاه نکن که می گوید ببین که چه می گوید ، حال از شما که خود مروج این اخلاق هستید بسیار جای تامل دارد که یک نویسنده ، حال نوجوان یا جوان را به خاطر سن کمش مسخره کنید ، لازم است بدانید مسخره کنندگان نیز سخت کیفر خواهند شد. آیه ای هست که شاید برایتان آشنا باشد، يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا ... (حجرات آیه ۱۱)
معنی اش هم می شود : اى مؤمنان، هرگز نباید گروهى از شما گروه دیگری را مسخره کند.

۲-جناب آقای مطهریان، شما که باید بیشتر از من در عرصه فرهنگ پیراهن پاره کرده باشید ، به نظر شما که عضو کمیسیون فرهنگی هستید ، چرا اینگونه استعداد های یک نو....جوان را با مسخره کردن سرکوب می کنید.
۳-جناب آقای مطهریان، اگر بنده به قول شما یک نو....جوان هستم ، به فرض مهال قبول که بنده اگر هم بخواهید تفسیری کنید جوان هستم ، نکند جوانان شهر یزد هم اینگونه طبقه بندی کردید و برایشان برنامه ریزی.و نکته مهم تر اینکه مگر شما به غیر از شورای سوم وسابقه چند ماهه خود سابقه کار سیاسی دیگری نیز دارید ، بدون شک این چنین است ، پس من هم اجازه دارم یک نوجوان سیاست را مسخره کنم ، درست همان کاری که شما کردید ولی یادم هست روحانی ای بالای منبر همیشه از ارشاد و پند صحبت می کرد.

درباب پیروزی

اولین و به عبارتی دیگر ششمین شماره ویژه نامه پیروزی در استان یزد منتشر شد. تا قبل ، بدین صورت بود که مصطفی ارکان آن را منتشر می کرد ولی از شماره ششم او تنها حکم سرپرست نشریه را دارد ، و تمامی کارهای انتشار آن را با کمک دوستان دیگر انجام می دهم. نمی دانم در این اوضای وانفسا فایده ای خواهد داشت یا نه ولی آنچه هست اینکه شور و شوق روزنامه نگاری هنوز ار سرمان نپریده واین جای شکر بسیار دارد. دوست خوبم مسعود بیکس ، مدیر اجرائی پروژه انتشار پیروزی است ، خودم هم سردبیر .
به هر حال ، عده ای از انتشار شماره ششم پیروزی خوشحال شدند و عده ای هم بسیار ناراحت ، از آنانی که خوشحال شدند ، ممنونم و به آنهایی که ناراحت شدند هم می گویم ، صبر پیشه کنند.
آمده ایم تا باشیم برای همیشه تا بتوانیم دستی بر درد این اجتماع فرهنگی با سیاستی مدارا بکشیم تا مانند ورزشی ها محبوب باشیم.نمی دانم در انتها درباب این پیروزی چیزی دیگری هست که بگویم یا نه ولی آنچه به ذهنم می رسد اینکه منتظر نقد های شما و مطالب ارزنده شما هستیم.
پی نوشت: سعی داریم شماره هفتم پیروزی را در روز چهارشنبه منتشر کنیم ، ولی اگر نشد کمی صبر کنید ، شاید مشکلی پیش آمده باشد.

او دیگر خیلی با کلاس است...

او دیگر خیلی با کلاس است ، خوشم آمد ، دیروز درست مثل مدیران ارشد که به جلسه ای می روند آمد ، آری حالا دیگه او مدیر مسئول تنها روزنامه یزد است . باید کلاس بگذارد . باید با بقیه فرق داشته باشد ، آری او مدیر مسئول تنها روزنامه یزد است و برخلاف آنهای دیگر انتهای مجلس نشست و گپی زد و رفت.
مسعود ارکان ، نمی دانم چرا ، ولی حسی می گوید سعی دارد حق از دست رفته اش را بگیرد ، او حالا صاحب تنها روزنامه یزد است ، او ته مجلس و با افتخار می نشیند و یکی بالا و با سرافکندگی. نمی دانم تضاد بین این دو چیست ولی آنچه به ذهنم می رسد این است که ، مسعود ارکان باید بتازد ، و حق هم دارد البته این کار را هم کرده است و می کند. در کنفرانس مطبوعاتی و در جلوی چشمان سرپرست استانداری گفت:
" من مدیر مسئول تنها روزنامه یزد هستم "
چه افتخاری بالاتر از این که در فضای چون یزد ، تک باشی.
ارکان دیروز کار دیگری هم کرد ، یکی از مدیران مسئول که روزنامه اش تعطیل است به او پیشنهاد درج آگهی در صفحه یک روزنامه اش را داد ، ولی ارکان به او گفت:
"به جون خود نمی تونم ، اگه می خوای داخلی برات چاپ کنم وگرنه که هیچی"
چه چیزی بد تر از اینکه جلوی هم تراز خودت کم بیاری.

سر درد گرفته ام!

سر درد گرفته ام ، نمی دانم علتش چیست و می دانم علتش چیست ، دردی را می کشم که همگان و همکاران من آنرا کشیده و می کشند ، امروز روز خوبی نبود. چرا ، مراسمی بود برای تقدیر ولی چه فایده همان حرف های قبلی ، نه استانداری بود و نه فرمانداری و استادی که حرف هایی تازه ای از علم روز خبرنگاری بزند، سخنرانی ای مثل سال قبل ، حاج کاظم مدرسی سخن گفت و بعد هم حسین صداقت عضو شورای مرکزی خانه مطبوعات. نمی دانم اگر این خانه مطبوعات نباشد چه می شود و حالا که هست چه شده . دبیر سابق خانه مطبوعات هم نبود ؛ انگار بد جوری به تریپ هم زده اند . به هر حال روزی بود که بد گذشت.
خبر ها را مرور می کردم ، شهرهای همجوار ما برای این روز چه کارهایی که نکرده اند ، یا خداقل مدیر کل ارشاد استانشان در مراسم تجلیل از آنان حضور داشته ولی ما یزدی ها چه .نگاه کنید.
-یاسوج و مدیرکل ارشاد 
-نیشابور و مدیر کل ارشاد 
از این ها که بگذریم . برگزاری نمایشگاه مطبوعات و این ها هم به کنار ، ولی سرپرست استانداری یزد می تواند برای رحلت ها و عیدها پیام بدهد ولی برای روز خبرنگار نه . اصلا مزیت شورای اطلاع رسانی در این روز چه بود ، دوران ، ملک ثابت و معنوی آمدند و رفتند ، نه خبر جدیدی داشتند ونه حرف جدیدی زدند . فقط تعارف آن هم برای خودی ها.مدیرکل ارشاد ما هم نبود ، معلوم نیست کجا می رود و کجا می آید ، همه جا فقط پیام های نصیحت گونه اش پیداست.
پی نوشت: طرح فوق اثر دوست خوبم محسن جعفری از کاریکاتوریست های برجسته یزدی است.

شوق را بسیار سپاس!

سال هاست همه خاتم را می شناسند ، شناختن بدان جهت که بود ، هردم از آن نفسی بر می آمد و هر ساله از آن تقدیر می شد. یادم است در سال پیش نه در سال پیش تر از آن خاتم یزد تعطیل بود و کلانتری همان استاندار دولت هشتم، در روز مراسم ۱۷ مرداد از آن به نیکی یاد کرد و گفت ای کاش خاتم باشد.
این ها به کنار که مطمئنا امسال هیچ کس از خاتم دم بر نمی آورد ، دم بر نیاوردن از خاتمی که ، دیگر نیست ، و شاید هم نخواهد بود ولی آیا هیچ کس به یاد آنهایی هستند که خاتم را با دم دمه ها ، زمزمه ها و دغدغه های خود جان می دادند ، آیا یادی خواهد شد . بگذار خودم پاسخ دهم ؛ نه ، نه ای ، به بلندای دیوار حاشا.
جدا از این ها هیچ کس جستجو نکرد که بداند آن دم دمه ها ، آن دغدغه ها و آن زمزمه ها کجا رفتند وچه کردند ، هیچ کس ، آری تو-شمایی- که ادعای استاندار شدن داری ، و آری تو-شمایی- که استاندار سابق بودی و تو ، -شمایی- که سرپرست فعلی استانداری هستی .نیازی نبود ، ملالی نبود و نیست ، عشقی است ، از سر تا پای جان.
آری همه گان می نشینیم تقدیر از دیگران را ، تقدیر از آنانی که با نام خاتم به تشویق می نگاریمیشان، در سال
۸۵ و اوایل ۸۶ قلم فرسودیم و حال نیست خانه ای بر سر ما تا در جواب نامه ای از برادر کوچک شما که دیگر می گویند او کاره ای نیست ، دو اسم از ۱۰ اسم خاتمیان را گزارش دهد. باز دمت گرم شوق ، گویم سپاس بسیار برای تو.

حرفی نیست

این سایت را نگاه کنید.حرف خاصی نیست ، چرا ؟ به دلیل اینکه از این دست سایتها زیاد هستند. آخرین خبر متعلق به 7 دي ماه ، 1385 یعنی درست سال پیش و در زمان برگزاری همایش شهرداران است.حرف بیشتری نیست. 
پی نوشت: این آدرس را از روی بیلبورد هایی که در خیابان های شهر نصب شده بود ، دیدم ، نمی دانم که چرا وسوسه شدم از این سایت بازدید کنم ، شاید فکر می کردم در ادامه کارهای مثبت شهردار جدید برای شهر ، این سایت هم به نوائی رسیده ، ولی نه!

تصویر این روزها / یادی از یک همکار

...

آسمان ابری است و دل من سیاه ، زمین گلی است ودل من سیاه، آسمان آبی است و ستاره ها خاموش و سیاه ، پس دل من یک ستاره است. ستاره ای که روز روشن و شب خاموش.

دعا کنید و می کنم که همیشه شب باشد تا من هم روشن باشم.

 

تصویر روز / خاتمی در یزد

پی نوشت: عکس رو دوست خوبم ، مصطفی اولیا گرفته ، البته فقط همین یکی نیست ، الان نمی گم بقیه اش کجاست.

خبر آمد معرکه در راه است

خبر آمد ، معرکه ای ورزشی در راه است. تا فردا بعد از ظهر-چهارشنبه-صبر کنید.می دانم چه شده  ولی نگفتن این بار شاید دردی را دوا کند، اما ورزش-نه از نوع ورزش های معمولی ، باند - نه از نوع باند زخم- و سیاست-نه از نوع انتخاب شدن استاندار جدید- در حال ادغام هستند.چیزی که شبیه یک معرکه است.

تایپیست مفت نیستیم!

به این دوخبر نگاه کنید. یکی از این دوخبر در خبرگزاری مهر منتشر شده و دیگری در سایت خبری یزدنا ، اما مهم این است که خبر مهر در یزدنا کپی و دو کلمه روابط عمومی نیز به آن اضافه شده و دادگستری به دادگشتری تغییر نام یافته .
به هر حال تنها یک توصیه : دوست عزیز ، وقتی خبر را کپی می کنی و حوصله تایپ نداری ، لااقل منبع خبر را بزن ، برای کپی خبر چه فرقی می کند از خبرگزاری مهر باشد و یا از روابط عمومی دادگشتری . ما که تایپیست مفت نیستیم.

ای کاش همه اش مهر بود

الان ، چند روزیه همکاری ام رو با خبرگزاری مهر شروع کردم . کار بسیار سختی نیست و در عین حال سخت . نمی دونم، حالا که واردش شدم . باید از یک طرف تلاش کنم و از طرف دیگه باید شاخص های یزد و پتانسیل های یزد رو از همین الان نشون بدم تا بتونم در آینده راحتر کار کنم .
اما ای کاش زندگی همه اش همین بود ، خوبیش اینه که به قول یحیی زاده خبرگزاری مهر، مهر داره ، اینو وقتی با یحیی زاده گفتگو می کنم میگه . ولی شوخی به در رفته ، ای کاش همه چیز مهر بود. همه اش لااقل مثل مهر بود ولی انگار مهری نیست که همه چیز مثل اون باشه.
مهری نیست، دردی نیست ، دوایی نیست.روزگاری است که می چرخد تا بچرخیم یا بلعکس.
نه فایده نداشت نتوستم اون چیزی که می خواستم بگم ، بگم . اون چیزی که مدت هاست گلوم و فشار میده.دیگه دارم خفه می شم.خفه.

جوابیه

ف ف جوان هیچ ویژه نامه ای نخواهد زد. این را گفتم تا  آقایانی امثال شوق و منصور خان مظفری بدانند. طرح انتشار ویژه نامه و برآورد هزینه ها را دادم و در جلسه ای که همه حضور داشتند مورد موافقت قرا گرفت و مهمتر از همه ، شورای سیاست گذاری نیز تشکیل شد و بعد از چند روز اعلام شد که مشکل مالی دارند .
اما دیده و شنیده می شود هستند از همان کسانی که برای جمع آوری مطلب برای ویژه نامه ای که مشخص نیست چه کسی منتشر می کند .... می زنند. ایراد ندارد توقعی نمی شود از اصلاحات یزد کرد.
به هر حال خاتمی هم به یزد می آید و می رود . مهم آن است که کار انجام شود نه اینکه چه کسی این کار را انجام دهد. البته چیز های مهمتری هم هست و آنکه آدم های اطراف خود را بشناسی.
درباره مطلبی که اخیرا آقای شوق ایراد کردند.

تصویر روز / تکرار شدنی

 

تصویر روز / این دو نفر

تولدم مبارک!

آقا جون اصلا چه اشکالی داره که خود آدم برای روز تولدش ، خودش رو غافل گیر کنه، مگه قرار آسمون به زمین بیاد ، نه آقا جون هیچ طور نمی شه . نه آسمون به زمین میاد و نه زمین به آسمون ، پس:
چراغ ها را خاموش می کنم ، ناگهان چراغ ها را روشن می کنم ، خود مبرای خودم هورا می کشم وبا خودم روبوسی می کنم ، فرزاد جان تولد ۲۱ سالگی و این ۲۰ سال از عمرت مبارک. بعد به خودم می گویم : خیلی ممنون ان شاالله که ۱۰۰ سال زنده باشی و سایه زیر پاهات همیشه دنبالت بدود.
بعد می روم می شینم و کیکی که از لبنیاتی سر کوچه خریدم را از بسته اش بیرون می آورم ، هنوز گاز نزدم سریع به بسته اش نگاه می کنم تا خدایی نکرده تاریخ گذشته نباشد. صبر کنید ، نه نیست ، بفرمائید دهانتان را شیرین کنید. بعد می روم هدیه ای که برای خودم خریدم را می آورم. ولی نه هدیه ای که من برای خودم خریدم آوردنی نیست . به خودم قول می دهم که اگر تو ۲۱ مین سال زندگی ام پسر خوبی باشم و سعی می کنم به بزرگترین آرزوم-کور خوندی قرار نیست اینجا بگم- برسم ، دوباره با هم روبوسی می کنیم و ادامه کیکم رامی خورم.
نه صبر کن ، صبر کن . داره یه اتفاقی می افته ، خدای من آسمون داره به زمین نزدیک میشه یا زمین به آسمون . عجب کاری کردم که خودم خودم رو غافل گیر کردم.
خدایا:
ساعت هایی  است که ۲۱ سال زندگی من آغاز شده ، تو به بزرگی اید وبه عظمت کمک کن تا روزهایی خوشی در انتظارم باشه و بتونم بنده ای بهتر از قبل برات باشم . خدایا کمک کن حداقل اگر خوب نیستم ، بد هم نباشم . خدایا .
راستی یادم رفت ، شمع ها رو فوت کنم . پف...